رستارستا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

دختر پاییزی ما

تموم دنیا برای رستا

دختر گلم ، من دوست دارم تموم دنیا برای شما باشه، وقتی از جلوی مغازه لباس فروشی و اسباب بازی فروشی و هر مغازه دیگه رد میشم فقط به یاد شما هستم، همیشه فکر می کنم که دنیای قشنگت با چه چیزایی قشنگ تر میشه ...یه روز که می خواستیم بریم خونه رایان جون، تصمیم گرفتیم براش چند تا کادوی کوچولو بخریم، ولی من مثل همیشه فقط به فکر شما بودم و بلند بلند فکر می کردم، بابا و عمه الهه کلی تعجب کرده بودند...وقتی که از  آقای مغازه دار یه عروسک انگشتی برای رایان کوچولو خریدیم من سوتی دادم و بلند گفتم یکیشم بدین برای رستا، آقای مغازه دار که نمی دونست رستا کیه هاهاها خندید منو بگو .. ..اون روز همگی کلی خندیدیمممم، مامانی دیوونتم آخه.   ...
29 تير 1393

هفت ماهگیت مبارک عزیز دلم

رستای عزیزم عزیزم هفت ماهگی شما مصادف شد با 21 ماه رمضان، این اولین ماه رمضانی هست که ما سه نفریم. البته پارسال هم شما تو دل مامانی بودی و خیلی ماه رمضان خوبی بود. عزیزم قشنگی ماه رمضان به روزه گرفتنشه ولی من امسال هم نتونستم درست و حسابی روزه بگیرم. خب از حال و هوای این روزات بگم که اینقدر نازو خوشگلی و کارای با مزه می کنی که همش دلم برات ضعف میره...تازگی یاد گرفتی زبونتو بیاری بیرون و بعد باهاش صدا در بیاری یا اینکه خیلی تند تند با بینی ات نفس می کشی که خیلی با مزه و خوردنی میشی، بابا و ماما و دد میگی، خودت میشنی و تا مدتها با اسباب بازیات بازی می کنی، خودتو میندازی تو بغل من و بابایی، خلاصه اینکه خیلی شیطون شدی ..اینم از عکسای...
29 تير 1393

رستا و جام جهانی

نفس مامان این روزا که جام جهانی فوتبال شده، شما بیشتر عاشق تلویزیون شدی، هر چقدر هم من سعی می کنم نذارم تلویزیون ببینی بازم یه طوری می چرخی به سمت تلویزیون، این عکسا رو هم روز بازی ایران و بوسنی ازت گرفتم ولی چون ایران باخت تا الان نذاشتمشون ولی دیدم حیفه این عکسای خوشگل تو وبلاگت ثبت نشه، مامانی عاشقتممممممممممم. ...
19 تير 1393

رستا و یه عالمه تغییرات

دختر گلم زندگی شما از 5 ماهگی تا الان که  شش ماه و نیمه هستی خیلی خیلی تغییر کرده، ماشالا شما یک زبل خان درجه یک هستی... از 5 ماه و نیمگی با کمک دیگران می نشستی و  6 ماهه 2، 3 روزه بودی که خودت به تنهایی می نشستی...الانم مدتها می شینی تا جایی که ما فکر می کنیم کمرت خسته شده و میایم کمکت.... شما از چند روز مونده به 6 ماهگی غذا خور شدی، اول از آب برنج شروع شد و تا حالا فرنی و حریره بادوم و پوره برنج و هویجو امتحان کردی امروز هم به پوره ات سیب زمینی اضافه کردم...این عکس اولین غذاخوردنه که خیلی خوشحال بودی...   یه روز خوب یعنی 6 تیر ، بابایی برای اولین بار فهمید دندونای شما یه کوچولو در اومدند. ما خیلی خ...
12 تير 1393

دنیای کوچک مادری

 آه ای دنیای کوچک مادرانه من !!! حال مرا اگر میپرسید این روزها سرم گرم زینک اکساید ها و آیروویت هاست  ویتاگلوبین ها و سانستول ها و یا پریمیوم ها ... دغدغه تعویض پوشکت یا وعده غذاییت و حسرت این بشقاب غذایت که همیشه پر است و خالی نمیشود. این روزها به راه حلی فکر میکنم برای وزن گیری!!! شیرت را که میخوری من چه خوشحالم وقتی سیر میشوی یا لبخند میزنی!!! تو نمیدانی از چشمهایم که بیخوابی ماه هاست آنها را گروگان گرفته است. و دنیای کوچک مادرانه من خوب میداند چگونه در حسرت حمامی گرم و سکوتی مطلق وساعتی چند در خلوتی غریب هستم...چیزی که مدتهاست دیگر تجربه اش نکرده ام. هر جا بروم فکر تو را نیز با خود خواهم برد و مثل دونده ای در م...
12 تير 1393

شش ماهگیت مبارک

دختر گلم، ششش ماه از حضور زیبای شما توی خونه ما میگذره،مثل هر ماه، برای شما ماهگرد گرفتیم ولی این بار یکم مفصل تر با مهمونای بیشتر و غذاهای خوشمزه تر...     این میز خوراکی هااااا، کاپ کیکارو عمه فرگل زحمتشو کشیده..... دخترم اون شب با تمام خستگیت خیلی خوشحال بودی... مهمونای ویژه اون شب ما بابا جون و مامان جون و عمه ها بودند اینم از کادوهای شما و رستا خانوم بعد از مراسم                                  ...
2 تير 1393
1