تموم دنیا برای رستا
دختر گلم ، من دوست دارم تموم دنیا برای شما باشه، وقتی از جلوی مغازه لباس فروشی و اسباب بازی فروشی و هر مغازه دیگه رد میشم فقط به یاد شما هستم، همیشه فکر می کنم که دنیای قشنگت با چه چیزایی قشنگ تر میشه ...یه روز که می خواستیم بریم خونه رایان جون، تصمیم گرفتیم براش چند تا کادوی کوچولو بخریم، ولی من مثل همیشه فقط به فکر شما بودم و بلند بلند فکر می کردم، بابا و عمه الهه کلی تعجب کرده بودند...وقتی که از آقای مغازه دار یه عروسک انگشتی برای رایان کوچولو خریدیم من سوتی دادم و بلند گفتم یکیشم بدین برای رستا، آقای مغازه دار که نمی دونست رستا کیه هاهاها خندید منو بگو .. ..اون روز همگی کلی خندیدیمممم، مامانی دیوونتم آخه. ...